درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
منوی اصلی
وصیت شهدا درباره نماز
وصیت شهدا
مطالب پیشین
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
نویسندگان
احادیث موضوعی
حدیث موضوعی
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
امکانات دیگر


Alternative content


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی بیست تولز


سفارش کد بارشی

Up Page
دعای فرج سوره قرآن

 

حرارت خورشید همه جا را پر کرده ، لهیب سوزانی از

 

زمین کربلا بلند می شود، در صف در مقابل یک دیگر صف

 

آرایی کرده اند حق و باطل ، کفر و ایمان ، ظالم و مظلوم.

 

از یک طرف صدای عربدة دیو صفتان گمراه و ددمنشان بگوش

 

می رسد کح حُبّ جاه و مقام و عشق مال و منال چشم و

 

گوش جان آنها را کوروکر نموده و در مقابل امام زمانشان قرار گرفت

 

         از طرف دیگر صدای مردانی بگوش میرسد که

 
عشق به شهادت و دوستی خدا و دین خدا و علاقه بمولایشان
 
حسین(ع) آنچنان شور و هیجانی در انها بوجود آورده که حاضرند
 
هزار بار کشته شوند و زنده شوند و به امام زمانشان صدمه ای وارد نشود.

 

در این گیر و دار که خاندان نبوت در محاصره هزاران گرگ

 

خونخوار قرار گرفته صدای العطش اطفال معصوم و فرزندان

 

پیامبر بلند است، و هر لحظه جنازه شهیدی را می آوردند

 

در این هنگام ، ابوثمامه صیداوی که نامش عمروبن عبدالله است

 

چون دید وقت زوال ظهر است.

 

به مولایش حسین (ع) عرض کرد :

 

جانم به قربانت اینها آماده جنگند و من تا کشته نشوم
 
نمی گذارم شما کشته شوید و دوست دارم که این نماز
 
ظهر را پشت سر شما بخوانم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم!


حضرت رو به آسمان کرده برایش دعا کرد و فرمود:
 
 
جَعَلَکَ اللهُ مِنَالمُصَلّین. نَعم هذا اَوّلُ وَقْتِها


خداوند ترا از نمازگزاران قرار دهد آری اکنون اول وقت نماز است
 
 
سپس فرمود از اینها بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا مانماز بگذاریم.


حصین ابن نمیر فریاد زد که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست!


حبیب ابن مظاهر فرمود: ای غدّار نماز پسر
 
 
رسول خدا(ص) قبول نمی شود نماز تو قبول می شود؟!


آنگاه بر او حمله کرد و با ضربتی او را از مرکب به زمین
 
 
انداخت ولی اطرافیانش به یاریش شتافتند و او را از
 
 
چنگ حبیب نجاتش دادند امام حسین(ع) با عده ای
 
 
از اصحاب آماده نماز شدند، زهیربن قین و
 
 
سعیدبن عبدلله جلوی امام حسین (ع) ایستادند
 
 
و خود را هدف تیرو نیزه دشمنان قرار دادند.
 

تا نماز خود به پا دارد امام                          پیش مردانش بصف اندر شدند


در مسیر بارش طوفان تیر                         پیش پایش لاله گون پر پر شدند
 
 

روایت شده که سعیدبن عبدلله حنفی در پیش روی

 

آحضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هرکجا آن

 

حضرت به راستو چپ حرکت می کرد در پیش روی آن

 

حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت: 

 

خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود .


ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او ار آنچه به من رسید.
 

از جراحت زخم زیرا قصد من نصرت و یاری فرزندان پیغمبر توست

 

 این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

" برگرفته از کتاب بحارجلد 45 ص 21 "

 

منبع مطلب: http://www.worldprayer.ir/post/217




برچسب ها :

خدمت حضرت رسول خدا (ص) آمد، حضرت فرمود با گوسفندات چه کردی؟

عرض کرد ای رسول خدا داستان شگفت آوری برای آن هاست ،
 
حضرت فرمود :چه قصه ای؟ عرض کرد ای رسول خدا در آن میان
 
که به نماز ایستاده بودم ناگاه گرگی بر گوسفندان حمله کرد،
 
به خود گفتم پروردگارا نمازم، گوسفندانم، شیطان به دلم افکند
 
که ای اباذر کجایی تو؟ اگر گرگ ها بر گوسفندانت حمله کنند
 
تو در نماز باشی، تمام آن ها را نابود کنند و چیزی برای زندگی
 
تو در دنیا به جا نمی ماند .

به شیطان گفتم توحید خدا و ایمان به محمد رسول خدا (ص)

 

و دوستی برادرش آقای مردم ُعلی بن ابی طالب و دوستی

 

امامان طاهرین و پاکیزگان از نسل علی  و دشمنی دشمنانشان

 

برای من باقی می ماند و هر چه که از دنیا از دست برود بعد

 

از این باطل است، سپس مشغول نماز شدم، گرگ آمد و

 

گوسفندی را گرفت و رفت به طوری که من می دیدم ناگاه

 

شیری به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نیم کرد و گوسفند

 

را خلاص کرد و بلکه برگرداند.

بعد فریاد زد ای اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خدای سبحان

 

مرا مامور نگهداری گوسفندان تو کرده تا زمانی که نمازت را بخوانی،

 

من مشغول نماز شدم. شگفتی مرا فرا گرفت که جز خدای سبحان

 

کسی نمی دانست سپس شیر آمدو گفت برو به سوی محمد (ص)

 

و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و

 

صحابه ات را خدا گرامی داشت. شیری را موکل کرد برای

 

نگهداری گوسفندانش، سپس رسول خدا شادمان شد و

 

اطرافیانش از شنیدن این قصه تعجب کرند.

 

اگر نه روی دل اندر برابرت دارم

 

                       من این نماز حساب نماز نشمارم

 

مراد من ز نماز آن بود که پنهانی

 

                      حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

 

و گر نه این چه نمازی بود که من با تو

 

                            نشسته روی به محراب و دل بیازارم

 


"کتاب درسنامه تبلیغی احکام | مولفین:حسن هرمز و محمود محمدی"

 

منبع مطلب: http://www.worldprayer.ir/post/245

 

 

 




برچسب ها :

حضرت امام سجّاد (ع) به مردی که برای برآورده شدن

 

حاجت مادّی به شخص ظالمی روی آورده بود،

 

فـرمود: به مسجدالنبی (ص) برو و دو رکعت نماز

 

به جا آور تا حاجتت را خداوند برطرف نماید.

 

طریقه خواندن نماز حاجت:

 

همانند نماز صبح دو رکعت نماز به جا می آوری

 

سپس بر پیامبر اکرم (ص) صلوات فرست و

 

آخر سوره حشر و شش  آیهء اول سوره ی حدید

 

و دو آیهء 18 و 26 سوره ی آل عمران را بخوان.

 

" برگرفته از کتاب با ارزش "اهل البیت (ع)" "

 

 

منبع مطلب: http://www.worldprayer.ir/post/371




برچسب ها :

مام کاظم (ع) را هارون الرشید خلیفه عباسی به

 

طرز عجیبی از مدینه به بغداد آورد و زندانی کرد،

 

امام همچنان 4 یا 7 یا 14 سال در زندان هارون

 

بود تا در زندان مسموم شده از دنیا رفتند.

 

یکی از خاطرات زندان این که هارون یکی از کنیزه های

 

زیبا روی و خوش اندام خود را به عنوان خدمتگزار امام به

 

زندان فرستاد (ولی قصد هارون این بود که امام به او مایل

 

شود یا بهانه بیابد و بدینوسیله آن حضرت را از نظر مردم بی قدر نشان دهد.)

هارون الرشید یکی از خادمان را مامور کرده بود

 

تا از حال آن ندیمه زیباروی با امام گزارش دهد،

 

روزی مامور به زندان آمد و دید کنیزه به سجده افتاده

 

و با حال خاصی می گوید: «قدس سبحانک، سبحانک»

 

ای خدا تو از هر عیبی پاک و منزه هستی و سر از

 

سجده بر نمی دارد، مامور این موضوع را به هارون گزارش داد،

 

هارون دستور داد کنیزه را نزدش آورند در حالی که به

 

آسمان می نگریست و بدنش به لرزه در آمده بود.

 

هارون گفت: «چگونه هستی، حالت چطور است؟»

 

کنیزه گفت: «من در زندان کنار امام ایستاده بودم.

 

او شب و روز به نماز و عبادت اشتغال داشت و تسبیح

 

خدا می گفت و مقام والای او مرا تحت تاثیر قرار داد و

 

به سجده افتادم و تسبیح خدا گفتم که این مامور آمد و مرا به اینجا آورد».

 

هارون او را تهدید کرد که جریان را به کسی نگوید،

 

امام او در هر فرصتی از عبادت و نماز بنده صالح،

 

امام هفتم (ع) سخن می گفت و آن چنان منقلب شده بود

 

که همواره در یاد خدا بود و چند روز قبل از شهادت امام از دنیا رفت.

 

[برگرفته از کتاب نماز راز دوست - نگارش از علی رستمی]

 

 

منبع مطلب: http://www.worldprayer.ir/post/442

 



برچسب ها :

روزی پیرمردی غریبه به مسجد می رود و همراه با جماعت

 

به امام اقتدا میکند و شروع به خواندن نماز می کند.

 

الله اکبر،

 

بسم الله الرحمن الرحیم، الْحَمْدُ للَّهِ رَب ...

 

رکعت اول تمام شد و در رکعت دوم پیرمرد همانجا

 

نشست و ساندویج پنیرش را از جیبش در

 

آورد و شروع به خوردن آن کرد!

 

فرد کنار این پیرمرد در حین خواندن نماز

 

به منظور اعتراض به رفتار پیرمرد بلند الله اکبر گفت،

 

اما پیرمرد اعتنایی نکرد و به غذا خوردنش ادامه داد!

 

تا اینکه نماز تمام شد؛  هر کس به پیرمرد به عنوان اعتراض چیزی می گفت.

 

یکی گفت: پیرمرد مگه نمی دانی شکستن نماز گناه بزرگی است؟

 

پیرمرد گفت: بله، خوب می دانم!

 

- مگه نمی دانی با شکستن نماز خودت، نماز ما را هم شکستی!

 

- بله، خوب می دانم!

 

- مگه آداب نماز جماعت خواندن بلد نیستی؟

 

- به خوبی بلدم!

 

- ...

 

خلاصه از مردم سوال و از پیرمرد جواب.

 

پیرمرد گفت، امام جماعت می داند که چرا

 

من در رکعت دوم نمازم را قطع کردم!

 

امام جماعت که دید بین مردم و پیرمرد اختلاف نظر هست

 

روبه آن ها کرد و گفت چی شده؟ ماجرا از چه قراره؟

 

پیرمرد بلند شد و به امام جماعت گفت:

 

شما به مردم بگویید که چرا من نمازم را در رکعت دوم قطع کردم!

 

بگویید که در رکعت دوم به چه فکری

 

فرو رفته بودید که حواستان به نماز نبود!

 

امام جماعت با تعجب گفت:

 

واقعیتش فاصله ی خانه ی ما تا مسجد بسیار زیاد است

 

و با پای پیاده آمدن کمی خسته کننده است،

 

تصمیم داشتم که بعد از خواندن نماز الاغی بخرم

 

که در رکعت دوم به این فکر میکردم که رنگ الاغم چه رنگی باشه بهتره!

 

پیرمرد هم گفت:دیدم که خواندن چنین نمازی

 

باعث می شود که مرا از خوردن ساندویج پنیرم باز دارد

 

و بخاطر همین خواندن این نماز را رها کردم ... !

 

پیام و نتیجه ی اخلاقی:

 

خواندن نماز بدون حضور قلب و توجه به خدای متعال،

 

فقط و فقط ما را از انجام کارهای روزمره باز می دارد،

 

و نخواندن چنین نمازهایی بهتر است!

 

 




برچسب ها :

اتــــــــــــــل متــــــل پـــــــــروانــه

 

نــشستـــــــــه روي شـــــــانــــه


صـــدا ميــــــاد چـــه نـــــــــــــــازه
 

ميــگــــــــــــه وقـــت نـــــــــــمـازه


بـه ايــن صــدا چــي ميـــــــــگــن
 

اذان ، اقــــــــــــــامه ميـــــــــگــن


شيـــطونــــــــــــــه نـــاراحتــــــــه
 

دنبـــــــــــــال يـــــه فــــرصتــــــــه


ميــگه آهـــــــــــــاي مـسلمـــون
 

نــــــــــــمـاز رو بــعـدا بـخــــــــون


هــــر كسـي كـــــــــه زرنـگـــــــه
 

بـــــــا شيـطونــه مي جـنــگـــــه


وقـــت نـــــــــــماز كــه مي شــه
 

هــر كــــاري تــعطيــل مي شــه


نــــــمـاز چــقـــدر شيــــريــنـــــه
 

اول وقـــــــــــــــت هميــــــــنــــــه
 
 
 



برچسب ها :

 

عوامل سلب توفیق از نماز صبح و هم‌ چنین

 

نماز شب به دو گروه عمده ی عوامل معنوی و دیگری

 

عوامل مادی دسته‌بندی می‌شود، که ما در این پست

 

فقط به یکی از زیر شاخه های عوامل معنوی می پردازیم:

 

ضعف در خداشناسی

 

یكی از مهم‌ترین عوامل معنوی كه موجب می‌شود تا

 

انسان نسبت به نماز صبح به سختی از خواب بیدار گردد‌،

 

عدم معرفت و شناخت نسبت به خداوند متعال و الطاف ...

 

 

 




برچسب ها :

امام کاظم (ع) را هارون الرشید خلیفه عباسی

 

به طرز عجیبی از مدینه به بغداد آورد و زندانی کرد،

 

امام همچنان 4 یا 7 یا 14 سال در زندان هارون بود تا

 

در زندان مسموم شده از دنیا رفتند.

 

یکی از خاطرات زندان این که هارون یکی

 

از کنیزه های زیبا روی و خوش اندام خود

 

را به عنوان خدمتگزار امام به زندان فرستاد

 

(ولی قصد هارون این بود که امام به او مایل شود

 

یا بهانه بیابد و بدینوسیله آن حضرت را از نظر مردم بی قدر نشان دهد.)

 

هارون الرشید یکی از خادمان را مامور کرده بود تا

 

از حال آن ندیمه زیباروی با امام گزارش دهد، روزی

 

مامور به زندان آمد و دید کنیزه به سجده افتاده و با

 

حال خاصی می گوید: «قدس سبحانک، سبحانک»

 

ای خدا تو از هر عیبی پاک و منزه هستی و سر از

 

سجده بر نمی دارد، مامور این موضوع را به هارون گزارش داد،

 

هارون دستور داد کنیزه را نزدش آورند در حالی که به

 

آسمان می نگریست و بدنش به لرزه در آمده بود.

 

هارون گفت: «چگونه هستی، حالت چطور است؟»

 

کنیزه گفت: «من در زندان کنار امام ایستاده بودم.

 

او شب و روز به نماز و عبادت اشتغال داشت و

 

تسبیح خدا می گفت و مقام والای او مرا تحت تاثیر

 

قرار داد و به سجده افتادم و تسبیح خدا گفتم

 

که این مامور آمد و مرا به اینجا آورد».

 

هارون او را تهدید کرد که جریان را به کسی نگوید،

 

امام او در هر فرصتی از عبادت و نماز بنده صالح،

 

امام هفتم (ع) سخن می گفت و آن چنان منقلب

 

شده بود که همواره در یاد خدا بود و چند روز قبل از شهادت امام از دنیا رفت.

 

 

 




برچسب ها :


صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد